Monday, September 25, 2006
دوشنبه 3 / مهر / 1385
بداهه نویسی
انگار دلت سخت تنگ شده باشد برای کسی انگار دلت بخواهد خانه ای داشته باشی در آب انگار بخواهی خالص باشی پاک پاک ولی همه چیز برگردد .انگاردست هایت را از شب تا صبح بشویی سیاهی شب سفید شود ولی دستهای تونه انگار جهان به این فراخی برایت تنگ شده باشد انگار بغض خفه ات کند انگار عذاب وجدان شده باشد نامادریت انگار کلمه ها و واژه ها مثل مار و عقرب یا مثل فحش در دعوای ناموسی از دهانت بریزد بیرون انگارخدا را گم کرده باشی درمیان خانه اش انگار دلت برای معصومیت خودت بسوزد انگار کسی حسابت نکند انگار هی زار بزنی و زار بزنی هی قول بدهی و هی بزنی زیرش انگار سردت شده باشد پناه بگری در گرمای سیگارت انگارعرق کرده باشی وچشمانت از فرط عرق تصاویر مبهمی ببیند انگار هیچ چیز ارضایت نکند نه کتاب نه ساز نه شعر نه حرف و جمله های قشنگ نه رفیق نه روایت نه عکس های گذشته و نه این زندگی انگاربه شک افتاده باشی انگار غرق شده باشی درهندسه کامپیوتر خط و خط و خط تشویش نگرانی مجله اصول ترس مبانی در کنج اتاق خودت
Comments:
<< Home
انگار مه دلت ديگه آن دله سابق نيست... نه انگار دنيا هم ديگة ان دنياي سابق نيست...شايد هم چشمات ديگه آن چشمهاي سابق نيستند؟!؟
merc hasan jaan az lotfet , vali akhe pesar e khoob neveshtan ye chiz e hessie ye vaghtayi hesesh hast ye vaghtayi ham na , bashe chashm minevisam !
همه را انگار کردی دیگر نه ؟ یا چیزی شده ؟ گره های روحی خوبند گهگاه اگر آنقدری کور نشوند که با دندان به جانشان بیفتی و روحت را تکه تکه کنی... یارت هستم دوست ؛ دل قوی دار سحر نزدیک است :)
محمد صالح علا جمله ای داره که میگه: شما که لیسانس داری سواد داری روزنامه خونی. بگو از چیه که من دلم گرفته.
و واقعا آدم گاهی وقت ها دردهایی میگیره که دردیست غیر مردن کان را دوا نباشد.
خیلی ممنون از لطف شما.
دوستان خوبی خواهیم بود. دوستانی که با هم نسبت دلی دارند.
Post a Comment
و واقعا آدم گاهی وقت ها دردهایی میگیره که دردیست غیر مردن کان را دوا نباشد.
خیلی ممنون از لطف شما.
دوستان خوبی خواهیم بود. دوستانی که با هم نسبت دلی دارند.
Subscribe to Post Comments [Atom]
<< Home
Subscribe to Posts [Atom]