Monday, October 23, 2006
دوشنبه 1 / آبان / 1385
نقش بسته ای بر د لم ، ابدی و د ید نی ، مثل طرح آهوای بر د یواره ی غار
Comments:
<< Home
نه داداش من! سوال کردي بايد پاش واستي!
اگه هم اطمينان نداري، بيام بهت ثابت کنم که اومدي بالا و پررنگ شدي! هان؟
:D
اگه هم اطمينان نداري، بيام بهت ثابت کنم که اومدي بالا و پررنگ شدي! هان؟
:D
خيلي چيزا هست که روي دلِ آدم نقش مي بنده، نه لزوماً خوب يا بد، فقط نقش مي بنده.
اما پسرم، يادت باشه اين نقش ها نيست که بايد بمونه و توجه ات به شون باشه، مفهومِ اون نقش ها مهمه و تجربه اي که ازشون داري :)
اما پسرم، يادت باشه اين نقش ها نيست که بايد بمونه و توجه ات به شون باشه، مفهومِ اون نقش ها مهمه و تجربه اي که ازشون داري :)
چه دوست داشتی بشنوی برادرم :) ؟
از این نقشها زیادند بر در و دیوار روحم..
من با تو تعارف ندارم حسم واقعیم رو می نویسم... و ضمنا کی گفته خواهری مثل من نداری ؟
پ.ن : من خواهریتم خوبه ؟ :) بوس
از این نقشها زیادند بر در و دیوار روحم..
من با تو تعارف ندارم حسم واقعیم رو می نویسم... و ضمنا کی گفته خواهری مثل من نداری ؟
پ.ن : من خواهریتم خوبه ؟ :) بوس
در یا ؟؟؟؟؟؟؟
کیه ؟
من ؟
من که نفهمیدم کامنتت رو داداش... مگه نگفتی می خوام خواهی مثل تو داشته باشم ؟
حالا این دریا خانوم کیه ؟
کیه ؟
من ؟
من که نفهمیدم کامنتت رو داداش... مگه نگفتی می خوام خواهی مثل تو داشته باشم ؟
حالا این دریا خانوم کیه ؟
چيزي به فکرم نمي رسه براي گفتن.
جز اينکه بعد از چند سال شايد دل آدم سياه بشه از اين نقش هاي مختلف.
مي دوني آدم وحشت مي کنه وقتي اعترافات بعضي از مردها رو مي شنوه. وحشت که نه. متنفر مي شه. و همه از يه حقيقت حرف ميزنند...
فعلاً!
جز اينکه بعد از چند سال شايد دل آدم سياه بشه از اين نقش هاي مختلف.
مي دوني آدم وحشت مي کنه وقتي اعترافات بعضي از مردها رو مي شنوه. وحشت که نه. متنفر مي شه. و همه از يه حقيقت حرف ميزنند...
فعلاً!
مرسي که نوشته ام رو خوندي.
اميدوارم منظورت از "از سر دلتنگي و يا از روي بيکاري" من نباشم.
البته نه به اين خاطر که بخواي به من اينو گوشزد کني به خاطر اينکه ترجيح مي دم وبلاگم همچين حسي رو ايجاد نکنه براي ديگران.
با اين حال واقعيت اينه که خيلي وقت ها از دلتنگي هام مي نويسم اونجا.
نمي دونم چند وقته که وبلاگ مي نويسي ولي من ديگه توي اون وبلاگي که تو ديدي نمي خوام به خواننده هم فکر کنم موقع نوشتن. در واقع هدفم نوشتنه بيشتر تا مسايل جانبي ديگر وبلاگ.
در مورد نظر بالاييم هم اينو بگم که آره تو با صداقت مي نويسي ولي واقعيت اينه که اکثر آدما بعد از چندين سال دلشون سياه مي شه از نقش و نگارهايي که آدم ها روش حک کردند. يه دفعه بچه مخفي توي يه پستش هم به اين موضوع اشاره کرد: دلم مثل تخته سياهيه که...
اميدوارم منظورت از "از سر دلتنگي و يا از روي بيکاري" من نباشم.
البته نه به اين خاطر که بخواي به من اينو گوشزد کني به خاطر اينکه ترجيح مي دم وبلاگم همچين حسي رو ايجاد نکنه براي ديگران.
با اين حال واقعيت اينه که خيلي وقت ها از دلتنگي هام مي نويسم اونجا.
نمي دونم چند وقته که وبلاگ مي نويسي ولي من ديگه توي اون وبلاگي که تو ديدي نمي خوام به خواننده هم فکر کنم موقع نوشتن. در واقع هدفم نوشتنه بيشتر تا مسايل جانبي ديگر وبلاگ.
در مورد نظر بالاييم هم اينو بگم که آره تو با صداقت مي نويسي ولي واقعيت اينه که اکثر آدما بعد از چندين سال دلشون سياه مي شه از نقش و نگارهايي که آدم ها روش حک کردند. يه دفعه بچه مخفي توي يه پستش هم به اين موضوع اشاره کرد: دلم مثل تخته سياهيه که...
تو چرا آدرسِ اي ميل نداري رفيق؟ برام يه ميل مي زني؟
اون «يا داورِ چهارم» ات هم خدا بود. کلي خنديدم :))
اون «يا داورِ چهارم» ات هم خدا بود. کلي خنديدم :))
دوست عزيزم !
در مورد اين نقش و نگارا من تخصصي ندارم اما فكر كنم همين حكيم آرمستوري يا اون مخفيسيوس بتونن بيشتر كمكت كنن
اما در مورد اون شعرت بايد بگم حرف نداشت منم كلي بسي ناك حال كرديم باهاش ، اميدوارم چشمت نزنم ، البته شما هم سعي كنيد زياد ترشي نخوريد تا من و بقيه ي جامعه ي مسلمين جهان بتونيم از اين همه هنر پراكني حال كنيم
در مورد اين نقش و نگارا من تخصصي ندارم اما فكر كنم همين حكيم آرمستوري يا اون مخفيسيوس بتونن بيشتر كمكت كنن
اما در مورد اون شعرت بايد بگم حرف نداشت منم كلي بسي ناك حال كرديم باهاش ، اميدوارم چشمت نزنم ، البته شما هم سعي كنيد زياد ترشي نخوريد تا من و بقيه ي جامعه ي مسلمين جهان بتونيم از اين همه هنر پراكني حال كنيم
بچه تو که قالب وبلاگتو هنوز عوض نکردی!!!
حالا، اینو میخواستم بگم که اون یکی ترجمه مال کیومرث پارسای بوده و قیمتش چهار و نهصده و تعریفی نیست، ترجمهی بهمن فرزانه هم شیش و پونصده -نخ.ندهم ببینم تعریفی هست یا نه!!
حالا چرا سبک شروع نکردیم، چون هدفمون این بوده که کتابهایی رو بخونیم که توی برنامهاند، ولی شروع کردنشون همت میخواد. بلکه هم انگیزه. مثلاً من عمریه میخوام آناکارنینا رو بخونم و هی عقب انداختهم.
اینه که ممکنه خیلی برنامهمون سبک نباشه!
Post a Comment
حالا، اینو میخواستم بگم که اون یکی ترجمه مال کیومرث پارسای بوده و قیمتش چهار و نهصده و تعریفی نیست، ترجمهی بهمن فرزانه هم شیش و پونصده -نخ.ندهم ببینم تعریفی هست یا نه!!
حالا چرا سبک شروع نکردیم، چون هدفمون این بوده که کتابهایی رو بخونیم که توی برنامهاند، ولی شروع کردنشون همت میخواد. بلکه هم انگیزه. مثلاً من عمریه میخوام آناکارنینا رو بخونم و هی عقب انداختهم.
اینه که ممکنه خیلی برنامهمون سبک نباشه!
Subscribe to Post Comments [Atom]
<< Home
Subscribe to Posts [Atom]