Monday, October 02, 2006
دوشنبه 10 / مهر / 1385
من که باشم خورشید هم تاب نگاه تو را ندارد
سکوت عطر حضور تو بود
دور افکارت حصار بکش وسوسه ام می کند
به زیارت ضریح تنت آمدم
رویاهایم افسار گسیخته اند فکرم به آنها قد نمی دهد مانده است مات ومبهوت
من که باشم خورشید هم تاب نگاه تو را ندارد
سکوت عطر حضور تو بود
دور افکارت حصار بکش وسوسه ام می کند
به زیارت ضریح تنت آمدم
رویاهایم افسار گسیخته اند فکرم به آنها قد نمی دهد مانده است مات ومبهوت
Comments:
<< Home
منم رویاهایم افسار گسیخته اند...
شاید من مترسک تو باشم کله ای پر از کاه... نمی دانم! شک کردن هم موهبتی است...
شاید من مترسک تو باشم کله ای پر از کاه... نمی دانم! شک کردن هم موهبتی است...
Http://Blogrolling.com/Ping.phtml
هر وقت آپ کردي، اينجا ميري و به اصطلاح پينگ ميکني! اونوقت مياي بالا و پررنگ ميشي;)
هر وقت آپ کردي، اينجا ميري و به اصطلاح پينگ ميکني! اونوقت مياي بالا و پررنگ ميشي;)
زندگيه ديگه! بالا پائين داره! يه بار خود بخود ميشه يه بار خود بخود نميشه!!
اما توي بلاگر بايد بشه! شايد دستکارياي کردي که ديگه نمياي بالا!؟
اما توي بلاگر بايد بشه! شايد دستکارياي کردي که ديگه نمياي بالا!؟
اگه جاهائی که ویرگول لازمه ، بذاری و جاهائی که باید خط شکسته بشه ، بشکنی راحت تر میشه با شعر ارتباط برقرار کرد
:*
:*
ایول...حرف نداره شعرات...بی تعارف میگم...فک نکن مث اینا که دنبال ویزیتور می گردن اومدم کامنت گذاشتما؟...جدی گفتم
به دور چشمانت سيمهای خاردار
عطرآگين می کنی تنهاييم را !
به وسوسه بيمار تو بودن آمدم...
هم دردم باشی و هم درمان..
و منی که بی بهانه بی شک ايمان آورده ام به معجزه دستان مهرت...
و به سحر سرانگشتان بهاريت..
کابوی ها تمام است اگر دخيلی بر دستان تو باشم :) ....
عطرآگين می کنی تنهاييم را !
به وسوسه بيمار تو بودن آمدم...
هم دردم باشی و هم درمان..
و منی که بی بهانه بی شک ايمان آورده ام به معجزه دستان مهرت...
و به سحر سرانگشتان بهاريت..
کابوی ها تمام است اگر دخيلی بر دستان تو باشم :) ....
به دور چشمانت سيمهای خاردار
عطرآگين می کنی تنهاييم را !
به وسوسه بيمار تو بودن آمدم...
هم دردم باشی و هم درمان..
و منی که بی بهانه بی شک ايمان آورده ام به معجزه دستان مهرت...
و به سحر سرانگشتان بهاريت..
کابوی ها تمام است اگر دخيلی بر دستان تو باشم :) ....
عطرآگين می کنی تنهاييم را !
به وسوسه بيمار تو بودن آمدم...
هم دردم باشی و هم درمان..
و منی که بی بهانه بی شک ايمان آورده ام به معجزه دستان مهرت...
و به سحر سرانگشتان بهاريت..
کابوی ها تمام است اگر دخيلی بر دستان تو باشم :) ....
ببخشيد تکرارر شد... کابوی ها هم منظور کابوس هاست...
و اينکه...
دلت آرام..
خورشيد نورش بهانه است که تو باشی :)
و اينکه...
دلت آرام..
خورشيد نورش بهانه است که تو باشی :)
تو که باشی خورشید گرمتر میتابد
سکوت با حضور تو آشتی میکند
رویاهایات را میبوسم!
شاد و رها باشی حسن جان.
Post a Comment
سکوت با حضور تو آشتی میکند
رویاهایات را میبوسم!
شاد و رها باشی حسن جان.
Subscribe to Post Comments [Atom]
<< Home
Subscribe to Posts [Atom]