Saturday, December 09, 2006
یکشنبه 19 / آذر / 1385
تو را که نمی دانم
ولی خودم
خودم را هم نمی دانم
Comments:
<< Home
حاجي اومدي نسازي ها! اون از اون تاريخِ شمسي که کلي آبروي ما رو سرش بردي جلوي آدمِ معلوم الحالي که اسم شو نمي برم، آخرش هم استفاده نکردي؛ اين از اين پست هاي اديبانه ت که آدم فکر مي کنه «صنايع» خوندي؛ اون هم از اون بچه که نابودش کردي رفت با اين نوشته هات. کلاً کاسه-کوزه رو جمع کرد رفت.
البته در راستايِ کامنتِ خودت بايد بگم که من هم فکر مي کنم که اون کارا ازش بر بياد، مخصوصاً حالا که ديگه وبلاگ هم نداره و بيکاره!
البته در راستايِ کامنتِ خودت بايد بگم که من هم فکر مي کنم که اون کارا ازش بر بياد، مخصوصاً حالا که ديگه وبلاگ هم نداره و بيکاره!
اون آدم معلومالحالي که عليرضاجان پشت سرشان صحبت نموده، احياناً بنده که نبودم؟! گوشت تن خواهرش را آدم ميخورد تو وبلاگ؟ نچ نچ نچ !!!
ضمناً ما خودمان ميدانيم که شما چه چيزهايي نميدانيد، بيزحمت دانستههاتان را بفرماييد!!
آن جايزهي يافتن ِ ما را هم مرحمت کنيد، بنه برگشتم به نو ريسپانس !!!
ضمناً ما خودمان ميدانيم که شما چه چيزهايي نميدانيد، بيزحمت دانستههاتان را بفرماييد!!
آن جايزهي يافتن ِ ما را هم مرحمت کنيد، بنه برگشتم به نو ريسپانس !!!
هديه جان، اون آدمِ معلوم الحال خودش مي دونه کيه. الان هم نمي دونم کجا گم شده و باز پيداش نيست. ما جسارت نمي کنيم خدمتِ شما.
محضِ راهنمايي عرض کنم که بقيه ي اون کامنت و اساساً بيشترِ قسمت هاي اون کامنت در موردِ همون بشر بود!
محضِ راهنمايي عرض کنم که بقيه ي اون کامنت و اساساً بيشترِ قسمت هاي اون کامنت در موردِ همون بشر بود!
ضمناً حاجي مترسک! يا مي نويسي با همون زبونِ خوشي که هديه بانو فرمودند، يا من مي دونم و تو و اون آدمِ معلوم الحال!
Post a Comment
Subscribe to Post Comments [Atom]
<< Home
Subscribe to Posts [Atom]